ببین کی اومده
دیدی یه روزایی پشت سرهم میشه؟
یعنی اون اتفاق خوبا که میخوای هی ردیف میشه، هر چی ارزوت بوده هر چی برنامه داشتی بدون مشکل و دردسر به چشم میبینیشون،
درست توی همین شهریور انقدر اتفاق افتاد که هر لحظه بیشتر و بیشتر دلهره گرفتم و ترس اینو داشتم که نکنه یه اتفاق بد بیاد همه خوشیامو همه اتفاقای خوبو بشوره ببره!؟
این ترس انقدر ادامه دار شد برام که دیگه میترسم سمت چیزای خوب برم!
انقدر تنها و انقدر بیکس حس میکنم خودمو و انقدر بدون چاره و سرگردون شدم این روزا که تنها نمیتونم از پسش بربیام! شده بشینم به یه رهگذر اعتماد کنم درد دلمو بگم! ولی میخوام بگذره این ترس
اون حال خوب بعد از اتفاقای خوب خیلی زود از بین رفت، چون همه چیزای خوبی که شاهدش بودم از بین رفتن .. انگار که دنیا پسشون گرفته باشه ازم! و الان لیستی از نداشتههایی رو دارم که اوایل شهریور داشتم!! شایدم بخاطر همون ترسم اینطوری شد .. ولی شد و ترسم بیشتر شد که نرم سمت دوست داشتههام و نخوام رسیدن به خواستههامو، نخوام رسیدنو نخوام شدنو بودنو حال خوبو ..
میترسم از ، از دست دادن دوباره!
میترسم نتونم سرپا شم باز..
میام اینجا یه آهنگ میذارم میرم! حرفامو نمیگم واقعا. این بار گفتم چرا؟ چون خیلی درگیره ذهنم .. خواب و بیداریم معلوم نیس.. روحم داره عذاب میکشه .. شبا کابوسن برام .. نمیگذرن و انگار یه روح دیگه میاد تو کالبدم
Sen de bir kenara at gitsin beni :))))))
خلاصه!
ترسم چیز بدیه!
پارسال این روزا از نترس بودنم متعحب بودم و امسال از ترسو بودنم
چیه این آدمیزاد :)
روز و روزگارتون خوش
یه تیکه ابر خسته
نظرات شما عزیزان: